loading...
قلم و کاغذ
تماس با ما
برای تماس با مدیریت وبلاگ به آدرس ksoormi@yahoo.com ایمیل بزنید.
خشایار خسروسورمی بازدید : 14 سه شنبه 03 بهمن 1391 نظرات (0)

           قطاری رد شد.پیرمرد از خواب پرید. خورشید از پنجره اتاق رد و روی زمین پهن شده بود. از درون اتاقک فلزی بیرون را نگاه کرد.ماشین ها بوق می زدند و منتظر بودند که تیرک فلزی بالا برود تا رد شوند. ماشین هایی که نبودند، ولی پیر مرد صدایشان را می شنید. صداهایی که او را از سکوت کویر نجات می داد.

دلش نمی خواست که این هیاهو تمام شود ولی مجبور بود. سریع رفت کنار ریل. بدن نحیفش را روی وزنه ی تیرک انداخت و آن را بالا آورد. ماشین ها با سروصدا رد شدند و شن ها را به اطراف پاشیدند. حالا دیگر صدایی نمی آمد. پیرمرد به اتاق برگشت و کف آن نشست و کز کرد. سکوت آزارش می داد. در آن بیابان گرم و طاقت فرسا دنبال یک همزبان می گشت. سرش را روی زانوهایش گذاشت و خیلی زود خوابش برد...

 

 

مادر با زدن در اتاق سعی داشت پسر را بیدار کند:

بیدار شو! بیدا شو!

بالاخره بیدار شد. غرغر کنان صورتش را شست و سر میز صبحانه نشست. مادر با لحنی تند گفت:

       الان عموت میاد که تو رو با خودش ببره.

-        چرا؟ چرا نباید با اتوبوس برم؟

-        رانندتون به من گفته پسر شما تو اتوبوس خیلی شلوغه و چند باری هم کتک کاری کرده. خیلی جلوش خجالت کشیدم. تا کی می خوای ادامه بدی؟

-        من کاری نکردم! تقصیر اون قلدرها بود.

 

قرار بود پسر جدا از بقیه بچه ها مسیر را تا کویر طی کند و بعد برای آزمایش خاک به آنها ملحق شود. برای این به بیابان می رفتند که مدیر و معلم های زیست و زمین شناسی خیلی اهل گردش و کار بودند و نمونه خاک در آن مدرسه نوپا موجود نبود.

مادر گفت:

       پسرم، برو میکروسکوپت رو بردار و تو جعبش بزار.

صدای زنگ در آمد. مادر به سمت در رفت.صدای جیرجیر در، در خانه پیچید.لحظه ای بعد مردی قد کوتاه، کچل و با سبیل قیطونی در پاشنه در ظاهر شد. پسرک آرام گفت:

       وای! کارمون ساختس! آخر این تک نوازی احمقانه گیتار من را می کشد.

مادر با عمو حرف نمی زد، چون او برادر خونده شوهرش بود و شوهرش را به قمار تشویق می کرد. ولی مادر مجبور بود خیلی از کارهایی که از عهده خود و پسر خارج بود را به عمو بسپارد، چون پدر مرده بود. قبل از مرگش چند هزار دلار بدهکار بود و مادر بی چاره مجبور بود با کلّی خفت و التماس کاری را که از آن اخراج شده بود دوباره به دست آورد و هر طور شده با همان حقوق چندرقاض پول طلبکارها را جور کند. به عمو هم نمی توانست چیزی بگوید. هنوز هم خانواده از دست طلبکارها خواب راحت نداشت. بالاخره پسرک جعبه و چندتا ظرف را برداشت، از مادر خداحافظی کرد و با عمو از خانه بیرون رفت. از حیاط گذشت و درون مینی عمو نشست. راه افتادند. چند دقیقه بعد پسر صدای گیتار را درون ماشین شنید...

پیرمرد ظبت خود را روشن کرد. هنوز هم آن نوار تک نوازی گیتار را داشت. فقط برای فرار از سکوتی که هر لحظه دنبالش می کرد و می خواست روحش را بدرد. صدای آن را تا آخر زیاد کرد و بیرون رفت. وقت این بود که قطاری رد شود و قذایش را برای او بیندازد. یک ربع...نیم ساعت...دوساعت... انگار راه برای ماشین ها باز بود و قطاری رد نمی شد. تیرک را بالا آورد و طنابی دور وزنه ی آن بست و آن را با میخ به زمین کوبید.

دیگر غروب شده بود. پیرمرد دیگر نمی توانست ضعف شدید را تحمل کند. پاهایش نای ایستادن نداشتند. در آن حوالی چاه آب نبود و پیرمرد برای رفع تشنگی اش هم نمی توانست کاری کند. ناچار روی زمین دراز کشید. پس از چندی کویر برایش تیره و تار شد. ناگهان یک ماشین از جاده گذشت. پیرمرد فقط صدای آن را شنید. پسرک به عمویش گفت:عمو، آن پیرمرد را دیدی که روی زمین افتاده بود؟ چیزی نگفت. این اولین باری بود که پسر بعد از فوت پدرش با او حرف می زد. به راه خود ادامه دادند ولی پسر نمی توانست فکر پیرمرد را از سر خود بیرون کند. بالاخره به محل قرار رسیدند ولی نه خبری از اتوبوس بود و نه خبری از بچه ها.

ناچار کمی صبر کردند ولی باز هم خبری نشد. به طرف محل تقاطع ریل و جاده رفتند که راه خود را پیدا کنند. پسر انتظار داشت کسی را آن جا ببیند ولی کسی آن جا نبود. فقط صفی دراز از ماشین هایی که صدای بوقشان بیابان را پر کرده بود دید.

چندین سال می گذرد و هنوز هم مردی را که برای ماشین های نامرئی تیرک را بالا می آورد، میبینم...

 

پایان

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    از چه سبک داستان هایی خوشتون میاد؟
    نوع نوشته های شما چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 11
  • بازدید سال : 11
  • بازدید کلی : 104